فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی

بغض هایت مال من


کوچ کن مرد مسافر، بغضهایت مال من
هستی من مال تو، فکر و هوایت مال من

جای تو اینجا نبود ای ماهتاب هر غزل
بگذر از من! گریه کردن ها برایت مال من

خاطرت میدانم آزردم ، و این تاوانم است
خیره ماندن بر مسیر رد پایت مال من

خاطرت می آید آن شب را که میگفتی به ناز
"چشم مستم مال تو، این شعرهایت مال من"؟

این غزل هم مثل سابق بیت هایش مال تو
آه و تنهایی و شکوه بر خدایت مال من

بهنام شهیدی

مکر شیاطین


باز هم مکر شیاطین و فریب قلبها
باز هم یک حادثه، بعدش هجومِ از قفا

کشته شد جمعی کنار کعبه و برگی دگر
دست نااهلان فتاده تا بخشکاند تو را

بر تو گوید: "ای که در خوابی و در غفلت ببین!
این همه حاجی چه بیهوده فنا شد در مِنی؟!

بت پرستی تا به کی؟ آن خانه در قلب تو است
دست مظلومی بگیر و ختم کن بر خود جفا"

هان! به هوش ای مومنانِ پاک طینت! هان به هوش!
هان! مبادا حرف دشمن کر کند گوش شما!

طوف کعبه امر رب بر مسلمین عالم است
قول خالق را که بیهوده نباشد انقضا!

آن قدر این حکم بر خاتم مهم بود و عظیم
صلح کردش بهر آن با دشمن پر مدعا

مدرکی بهتر از این کز بهر نابودی آن
کرده یاران را به صف یکباره ابلیس دغا؟!

گوش کن حرف خدایت را مکن سرپیچی اش
حج واجب، واجب است از ابتدا تا انتها


مدرکی بر بغضهایم


منتظر ماندم به راهت در شبی بی انتها
نآمدی جانم به قربانت بگو آخر چرا؟

سخت بود آن بی قراری ها برایم نازنین
مثل جان دادن به زیر کوهی از آوارها

شب که می شد خلوتم با آه و گریه می گذشت
روز هم،رؤیای جان دادن در آغوش شما

عذر میخواهم "شما" گفتم به جای "تو" ببخش
بر تو گویی چون غریبی گشته ام نا آشنا

دیگر از چشمم نمی خوانی چه دردی می کشم
عاشقت در عمق دریا می دهد جان، ناخدا!

این غزل هم دردی از جانم نمی کاهد ولی
مدرکی بر بغضهایم! چوب-خطش با خدا!



سالها از درد من غافل شدی....



گرچه لبخندم جوانمردانه حاشا میکند
رنگ زرد چهره ام، حالم هویدا میکند

سالها از درد من غافل شدی اما ببخش
این دل وامانده‌ آن را عشق معنا میکند!! 

بعد تو دار و ندار و هستی‌ام برباد رفت
حال این بیچاره در ویرانه مأوا میکند

بی تو عمرم لحظه ‌ای همرنگ رؤیاها نبود
جسم رنجور من عمری حس سرما میکند

عذر میخواهم اگر اندک نفس در جانم است
این اجل بیهوده هی امروز و فردا میکند

دل میرود ز دستم




"دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را"
دولت نداد چون من یارانه شما را؟

گویا چو پس ندادم از جهل آن سبد را
دکتر خوشش نیامد، قطعید سهم ما را

گفتم غلط نمودم، ما را چه به جسارت
این هم سبد بفرما، بگذر ببخش یارا

اکنون که قیمت آب یا گاز و برق و تلفن
بشکسته قامت هر بیچاره بینوا را

جان عزیزت ای دوست، از روی لطف و رحمت
یکدم ز دفتر ما خط زن تو این خطا را

لطفی نما و باز از یارانه‌ها به ما بخش
"کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را"

نگو که...




نگو که عشق من فقط نگاه شاعرانه است
نگو که حرفهاى من شبیه یک ترانه است

بیا دمى به شب ببین ز چشم بیقرار من
بخاطر نبودنت چه سیلها روانه است

تلافى شکستنم،نگاه کن فقط مرا
قبول! چانه میزنم؛به حق که جاى چانه است

نفس نمیکشم هنوز،مگر به آه و چشم تر
غم ندیدنت به دل، کرانه تا کرانه است

رها کن از جهنمم، رهایی‌ام بدست توست
ببین که شعله می‌کشم، نگو فقط بهانه است