فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی

من بی‌من



مدتی هست که می‌خواهم از این "من" بگریزم بروم

به هرآنجا که دگر از منِ من هیچ نباشد اثری
سایه‌ای، رد و نشانی حتی!

چقدَر وسعت این شهر برایم تنگ است...
می‌روم تا که ببارم به غریبیّ خودم

آنقدَر ابر شوم بر سر آوارگی‌ام...
آنقدَر ابر شوم... تا که بشویم همه‌ی بودن خود را ز وجود
می‌روم... تا به کجا؟!
تا به هرآنجا که نلرزد قدمم
که نریزد دلم از لحظه‌ی بی‌من شدنم
می‌روم گرچه در این رفتنم آسانی نیست
شاید حتی که در این رفتن من پایانی نیست
باید اما بروم...

گر زمانی دلتان یادم کرد
گر زمانی دلتان خواست مرا
وقت روییدن گل‌های بهار
وقت باریدن ابری به سر من‌هاتان
اندکی بعد غروب...
در همان لحظه که دل تُند تپید...
در همانجاست که من منتظرم...
رد شوید از منِ خود تا که به من باز رسید


بهنام شهیدی