فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی

خدایا خسته از دنیام


"خدایا خسته از دنیام" شده نجواى هر روزم
ببین از درد تنهایى چه مظلومانه مى سوزم

کبوتر بودم و عمرى نصیبم سنگ دنیا بود
براى بال خود هر شب،هزاران وصله می دوزم

دلبر رؤیای تو

می رسد روزی میان اشکهایم گم شوم
در نگاهت کمتر از یک دانه ی گندم شوم

می رسد روزی که من! این دلبر رؤیای تو
پیش چشمت در ردیف باقی مردم شوم

می نویسم تا بدانی

می نویسم تا بدانی این قرار ما نبود
رسم ما پنهان شدن در پشت این شبها نبود

می نویسم با صدای خسته ی یک منتظر
آه، حتی یک نگاهی سهم این تنها نبود؟!

زندگی!

زندگی! می سازمت با عطر زیبای امید
میزنم بر خشت خشتت طرحی از  نور سپید

می نویسم بر درت با خط نستعلیق خوش:
با تو باید لحظه های شاد بودن را چشید

کلاغ زخمی...



میروم اما دلم را پیش تو جا میگذارم
این تو و این دل، تو را بر خاطراتم می سپارم

خسته ام مثل کلاغ زخمی از تیر و کمانها
میروم اما بدان آواره ام، جایی ندارم