فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی

گل لبخند...

از حوصله خالی شده دامان وجودم
فکری شده‌ام کاش که بعد از تو نبودم

گفتی که: پس از من به کسی دل نسپاری!؟
تو سنگ صبوری و من آن سنگ حسودم!!

خندیدم و گفتی گل لبخند تو زیباست
با واژه لبخند تو صد شعر سرودم...

رفتی و ندیدی گل لبخند تو پژمرد
از دل خبری نیست بجز آتش و دودم

رفتی و ندیدی که خدا گم شده در من
آتش زده‌ای بر من و محراب سجودم

من ماندم و تنهایی و تنهایی جانکاه 
فکری شده‌ام کاش که بعد از تو نبودم

بهنام شهیدی

فال در فنجان...

دلم باران‌تر از باران‌تر از باران پاییزی
دوباره خواب می‌دیدم برایم چای می‌ریزی

و با لبخند شیرینت درون فال در فنجان
چه شوری، نفخ صوری، رستخیزی برمی‌انگیزی

خجالت می‌کشم گاهی نگاهت می‌کنم با عشق
و تو میخواهی از زیر نگاهم زود بگریزی

دلم می‌خواهد آهسته در آغوشت کشم یک‌عمر
بدون لحظه‌ای تردید و شک... یا ترس از چیزی

نمی‌دانی چه دردی دارد اینکه بعد مدتها
در آغوشش بمیری ناگهان از خواب برخیزی...

بهنام شهیدی