فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی

حال دل آدم


مدتی فاصله افتاد میان من و تو
بنشین زحمت این فاصله را کم بکنیم


بنشین تا که از آن ناز دو چشمان تو باز
بنشینیم دمی چای غزل دم بکنیم

توی فنجان؛ کمی از قلب من و قلب خودت...
قندمان را به کمی شور و شرر نم بکنیم

جان عشق من و چشمان تو حوّای دلم!
بنشین چاره به حال دل آدم بکنیم


بهنام شهیدی

شده گاهی...؟


شده گاهی ز خودت در دل هر آینه‌ای سیر شوی؟
بنشینی سر سجاده و بغضی کنی و پیر شوی؟!

نامه‌ای با دل خونت بنویسی بسپاریش به آب
آب هم پس بزند مثل همیشه... و تو دلگیر شوی؟

هرکجا پا بگذاری همه با طعنه نشانت بدهند...؟
تاکنون از طرف قلب خودت هم شده تحقیر شوی؟!

بدترین لحظه زمانیست که غرقی به هم‌آغوشی او
ناگهان قاب بیفتد و تو با قاب زمین‌گیر شوی

می‌شود لحظه‌ای آرام بیایی بنشینی به بَرَم؟
ببری خواب مرا؛ یا که خودت معنی تعبیر شوی؟!

بهنام شهیدی