فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی

باب الجنان من

تو خندیدی، زمستان رخت بربست از جهان من
چه زیبا می‌شود با ماه رویت، آسمان من

خدا آن دم که چشمان تو را از عشق خود می‌ساخت
به خود لرزید یکباره، بنای دودمان من!

تو تا وقتی نبودی تلخ می‌خوردم تمام استکانم را
ولی حالا چه قندی حل شده در استکان من!

به یادت هست آن دم را که گفتم "«لیلیِ» من باش؟"
تو خندیدی که "هستم... تا همیشه... *«قِیس»جانِ من!"

گرفتم دست‌هایت را وَ گفتم «عاشقت هستم
از آن دیدار آغازین، شدی باب‌الجنان من»

نسیمی رفت لای زلف‌هایت، بی‌هوا گفتی:  
«دل من هم شده بی‌تاب‌تر از گیسوان من»


بهنام شهیدی

*قیس: نام اصلی مجنون


نظرات 1 + ارسال نظر
امیرعلی 1402/04/04 ساعت 13:38

بهنام جان عالی بود شعرت بعدیه روز پرکار انرژی دادبهم

نظر لطفته امیرعلی جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد