وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
خانه ای ساختهام...کنج ویرانی دلسقفش از یاس کبودسنگ فرشش همه روددیده بانش گل نیلوفر و نرگس به تماشای خدا مه ز تردید جدافارغ از همهمه و شور وصداخانه ای ساختهام...مه رود رقص کنان سجده زنان دیدارشمهر بوسه بزند دیوارشلیک با اینهمه مهر و مه گلبرگ ونسیمبی گل روی تو اینجا نفسی نیست حریمبی تو یکسر همه بیم...خانه ای ساختهام...
یاد سهراب به خیر!
یاد افکار قشنگ
یاد اشعار بلندش که فراموش شد از خاطر تنگ
یاد ماهیهای حوض
یاد آن برکه آب
یاد آن کودک ده ساله شهر
که به دستش غزل معرفت است
"پسر روشن آب، لب پاشویه نشست"...
اینک اما سهراب!
کفتر قصه تو
لب آن برکه آب
به چه تلخی جان داد
وآن شقایق که وجودش به تو گرما میداد
مردم شهر کنون
ببریدند و سپردند به باد
راستی قایق تو
که به امید همان شهر قشنگ
دل به دریا میداد
پا به پای همه مردم شهر
به خرابی تن داد...
آه از این مردم شهر
آه از این بدمستی
و تو سهراب چه آسوده به دریای دلت پیوستی