دلم بارانتر از بارانتر از باران پاییزی
دوباره خواب میدیدم برایم چای میریزی
و با لبخند شیرینت درون فال در فنجان
چه شوری، نفخ صوری، رستخیزی برمیانگیزی
خجالت میکشم گاهی نگاهت میکنم با عشق
و تو میخواهی از زیر نگاهم زود بگریزی
دلم میخواهد آهسته در آغوشت کشم یکعمر
بدون لحظهای تردید و شک... یا ترس از چیزی
نمیدانی چه دردی دارد اینکه بعد مدتها
در آغوشش بمیری ناگهان از خواب برخیزی...
بهنام شهیدی