چه کاری با دلم کردی؟! نه آزادم نه در بندم
سحر با هق هقِ گریه؛ منِ دیوانه میخندم
شده حالم شبیه عکسِ اعلامیّهی ترحیم
که میگریاند عالم را، غم پنهان لبخندم
شبی صدبار میگویم که آنشب جای دلکندن
عزیزم کاش میگفتی برایت کوه میکندم
مگر فکر و خیال تو مجالم میدهد بر خواب؟
که با امیّد دیدارِ خیالت چشم بربندم!
چه آتشها زدی بر دل، تو ای زیبای شهرآشوب
خیالت تخت! من عمریست، به یادت کوه اسفندم!
بهنام شهیدی