بغضهایی در گلویم مانده بود آخر شکست
شاخه ای در زیرِ پایِ زاغکی بی پر شکست
خواستم مستی کنم با جامِ این دنیا ولی
گردبادی در گرفت و خمره و ساغر شکست
خوب می دانم که بی من لحظه هایت شاد بود
قلب پاکت زیر سنگ و خاک و خاکستر شکست
می روم اما غمی بی انتها در قلبم است
مثل شخصی که به دست خود زد و گوهر شکست
عذر می خواهم که شعرم تار و ناخوانا شده
بغضهایم بار دیگر روی این دفتر شکست
خوش اومدین :)