تلخ
است جهان بی تو برای دلم اما
بگذار هنوز از مَنِ تنها ننویسم
بگذار
نگویم که مرا حوصلهای نیست
از آدم دور از بَرِ حوّا ننویسم
بگذار
برایت غزل عشق بخوانم
از چشم به در دوخته اما ننویسم
بگذار
نگویم ز غروری که شکستی
بگذار از این دست معما ننویسم
اما
تو بگو بعد نبودِ تو چگونه
از عاشق دلدادهی شیدا ننویسم؟
اشک او خلقِ نبردِ دیگری در راه داشت
جسم اینجا، روحش اما تشنه ی اروند بود
همچو اسفند از شهادت سینه ای بی تاب داشت
سرفه های بی امان هم، آتشِ اسفند بود
همسرش آشفته بر لب: یا مَن اِسمُه...یا حسین...
کوه صبر این بار گویی خسته و در بند بود
در جواب عشق همسر اندکی لبخند زد
ناقلا از ابتدا استادِ این ترفند بود
خیره بر سقف اتاق و لحظه های آخرش
ساده در هم می شکست و غرق در لبخند بود