فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی

حال دل آدم


مدتی فاصله افتاد میان من و تو
بنشین زحمت این فاصله را کم بکنیم


بنشین تا که از آن ناز دو چشمان تو باز
بنشینیم دمی چای غزل دم بکنیم

توی فنجان؛ کمی از قلب من و قلب خودت...
قندمان را به کمی شور و شرر نم بکنیم

جان عشق من و چشمان تو حوّای دلم!
بنشین چاره به حال دل آدم بکنیم


بهنام شهیدی

بگذار نگویم...



تلخ است جهان بی تو برای دلم اما
بگذار هنوز از مَنِ تنها ننویسم

بگذار نگویم که مرا حوصله‌ای نیست
از آدم دور از بَرِ حوّا ننویسم

بگذار برایت غزل عشق بخوانم
از چشم به در دوخته اما ننویسم

بگذار نگویم ز غروری که شکستی
بگذار از این دست معما ننویسم

اما تو بگو بعد نبودِ تو چگونه
از عاشق دلداده‌ی شیدا ننویسم؟


بعد از تو...


بعد از تو من از پلک زدن واهمه دارم
از پر زدن و باز نگشتن گله دارم

گفتی که ز من بغض نصیبت شده هر روز
با بغض تو شرمنده ولی، مسئله دارم

هر چند که دیدار تو یک لحظه ی کم بود
چندیست از آن لحظه به دل، ولوله دارم

بی تو خبری از من پر خنده دگر نیست
یعقوبم و از غصه دوصد قافله دارم

با هر تپش قلب سراسیمه ام انگار
تهرانم و در دل هوس زلزله دارم

فریاد بلند...




دیگر همه حفظند تمام غزلم را
طبعم شده پاییزی و شمس الغزلی نیست

چندی است دلم در تب فریاد بلند است
افسوس در این دوره دگر گوش کری نیست

لبخند تو بر بغض فروخورده من، آه
زخمی است که از مرهمش آن را اثری نیست

بگذار مرا تا به غم سرد بمیرم
تردید مکن پشت قفس‌ها خبری نیست

این بغض، شکستن همه خواسته‌ام بود
افسوس در این غمکده حتى تبری نیست

با من مدارا می کنی؟




این همه شعر و غزلها روی دستم مانده است

نازنینم! لحظه ای با من مدارا میکنی؟

یک قصیده، مثنوی، با یک رباعی یک غزل
بیت بیتش را برایم، ساده معنا میکنی؟

گرچه "بگسستن" ردیف ثابت شعرم شده
معنی "پیوند" را با من تو پیدا میکنی؟

یک بغل، آغوش تو، صدها ستاره، یک سکوت
این همه دردم شده، آیا مداوا میکنی؟

زنده بودم، درد تنهایی امانم را گرفت
هیچ آیا همدلی با شخص تنها میکنی؟!

تعبیر تو...




گفتی نگاه میکنم به رد پای تو ولی
گفتم مگر پا میرود وقتی دلم زنجیر توست

گفتی دلت درگیر من،اما نگاهت مست غیر
گفتم دل و چشم و تن و جانم همه درگیر توست

گفتی که قبل از رفتنت هر خواهشی داری بگو
گفتم چه خواهم جز وفا؟ وقتی دلم دلگیر توست؟

گفتم بزن نامردم ار، از زیر تیغت در روم
این جان اگر جان من و شمشیر اگر شمشیر توست

گفتی برو حرفی مزن، دیگر نمیخواهم تو را
گفتم که خواب من چرا محکوم بر تعبیر توست؟