دیگر همه حفظند تمام غزلم را
طبعم شده پاییزی و شمس الغزلی نیست
چندی است دلم در تب فریاد بلند است
افسوس در این دوره دگر گوش کری نیست
لبخند تو بر بغض فروخورده من، آه
زخمی است که از مرهمش آن را اثری نیست
بگذار مرا تا به غم سرد بمیرم
تردید مکن پشت قفسها خبری نیست
این بغض، شکستن همه خواستهام بود
افسوس در این غمکده حتى تبری نیست