خبر داری که در گرداب چشمان تو افتادم؟
و حالا از غریقی مرده در دریا خبر داری؟!
من از چیزی نمیترسم... بجز تنها شدن، بی تو!
ازین تنهاتر از تنهاتر از تنها خبر داری؟!
چه راهی بی تو پیمودم که راه از من جدا کردی؟
من اما منتظر ماندم همین جا تا... خبر داری؟!
قسم خوردم که راضی باشم از هرچه تو میخواهی
ولی این خواهشت، مرگ من است آیا خبر داری؟!!