وقتی که بغض راه گلو را نبسته بود
رفتم کنار آینهای که شکسته بود
من یک هزار بودم و اما بدون تو
این یک هزار، آدم تنهای خسته بود
یادش بخیر آمده بودی که بگذرم
از ماتمی که کنج دلم پینه بسته بود
آری گذشت ماتم و جایش عزا گرفت
سروی که با تبر تو از پا نشسته بود
باید که میزدود آینه، سیلی ز پیکرش
حالا که بغض گلوگیر من شکسته بود
بهنام شهیدی