فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی

لبخند ماه



ساده در هم می شکست و غرقِ در لبخند بود
صورتش بر قرصِ ماهِ کاملی مانند بود


اشک او خلقِ نبردِ دیگری در راه داشت
جسم اینجا، روحش اما تشنه ی اروند بود

همچو اسفند از شهادت سینه ای بی تاب داشت
سرفه های بی امان هم، آتشِ اسفند بود

همسرش آشفته بر لب: یا مَن اِسمُه...یا حسین...
کوه صبر این بار گویی خسته و در بند بود

در جواب عشق همسر اندکی لبخند زد
ناقلا از ابتدا استادِ این ترفند بود

خیره بر سقف اتاق و لحظه های آخرش
ساده در هم می شکست و غرق در لبخند بود


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد