اشک او خلقِ نبردِ دیگری در راه داشت
جسم اینجا، روحش اما تشنه ی اروند بود
همچو اسفند از شهادت سینه ای بی تاب داشت
سرفه های بی امان هم، آتشِ اسفند بود
همسرش آشفته بر لب: یا مَن اِسمُه...یا حسین...
کوه صبر این بار گویی خسته و در بند بود
در جواب عشق همسر اندکی لبخند زد
ناقلا از ابتدا استادِ این ترفند بود
خیره بر سقف اتاق و لحظه های آخرش
ساده در هم می شکست و غرق در لبخند بود